سفارش تبلیغ
صبا ویژن
" سلام بر شما ... از این که از علمدار بصیر بازدید نمودید ، بسیار خرسندیم . از طریق نظرات می توانید پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید "

 

آخرین مطالب
پیوند دوستان
گفت‌وگوی با جوان‌ترین غساله بهشت‌زهرا:

بعد از 9 سال هنوز هم می‌ترسم. این کار برایم عادی نشده.خانواده‌ام نمی‌دانند. به خاطر فرزندانم مجبورم.دخترم از شغلم هراس دارد ولی چاره‌ای نیست باید مرده بشورم.

خبرگزاری فارس: همنشینی با مردگان برای امرار معاش

به گزارش علمدار بصیر به نقل از فارس: این زن 37 سال دارد. تحصیلاتش دیپلم است و در سال 72 ازدواج کرد. دخترش 17 ساله و پسرش 16 سال دارد. از سال 83 در غسالخانه بهشت زهرا(س) مشغول به کار است. همسرش کراکی است و قبل از غسال شدن متارکه کرده است. سرپرست خانوار است و به سختی گذران زندگی می‌کند.

چطور شد کار غسالی را آغاز کردید؟

ـ برای کار در بخش گل و گیاه بهشت زهرا مراجعه کردم ولی کارمند خانم نمی‌خواستند. من هم خیلی نیازمند کار بودم و گفتم هر کاری باشد انجام می‌دهم. مسئول مربوط اعلام کرد فقط در قسمت شست‌وشو نیروی خانم می‌خواهیم.

ابتدا به شدت از مرده می‌ترسیدم ولی به خاطر فرزندانم چاره‌ای نداشتم. هفته اول می‌آمدم از پشت شیشه مرده‌ها را می‌دیدم تا ترسم ریخته شود، بعد هم می‌رفتم حرم حضرت فاطمه معصومه(س) گریه می‌کردم و به حضرت می‌گفتم شما خانم باکرامتی هستید؛ به من صبر بدهید به خاطر فرزندانم بتوانم در اینجا کار کنم.

 

 الان دیگر نمی‌ترسید؟

ـ الان هم می‌ترسم. تنها که باشم، می‌ترسم. هیچ وقت  کاور جنازه‌ها را خودم باز نمی‌کنم. صبر می‌کنم تا افرادی که سن‌شان بالاتر است این کار را انجام دهند.

 برای‌تان این کار عادی شده است؟

ـ خیر! عادی نشده است. آدم‌ها با هم فرق می‌کنند. آدم تکراری نیاورده‌اند. صبح که به سر کار می‌آیم، با خودم می‌گویم شاید این مرده یکی از اولیای خدا باشد. باید به نحو احسن به آن احترام بگذارم، شست‌وشو دهم و برایش دعا بخوانم چون برای بار آخر شسته می‌شود. یک بار به دنیا آمده و یک بار هم از دنیا می‌رود.

چند ساعت کار می کنید؟

ـ از ساعت 7 و 45 دقیقه تا 15 و 45 دقیقه کار می‌کنیم.

چقدر حقوق می‌گیرید؟

ـ با اضافه کار حدود یک میلیون و 400 هزار تومان.

واکنش خانواده در مورد کار شما چیست؟

ـ به جز خواهرانم کسی نمی‌داند در بهشت زهرا کار می‌کنم. همسرم و خانواده‌اش و مادر و برادرم هم نمی‌دانند من در اینجا کار می‌کنم. آنها فکر می‌کنند من در شهرداری مشغول کار هستم.

خانه داری؟ محل زندگی‌ات کجاست؟

ـ مستاجرم. سمت سه‌راه افسریه زندگی می‌کنم.

فرزندانت می‌دانند کجا مشغول به کار هستی؟

ـ پسرم نمی‌داند اما دخترم می‌داند. دخترم دوست ندارد من در غسالخانه کار کنم. می‌ترسد. دست و پایم را می‌بوسد. مدام برایم دعا می‌کند تا در کنار مرده‌ها نترسم. می‌گوید مامانم تو یک دانه‌ای و من همیشه قدر زحمات تُرا می‌دانم.

 در مورد وضعیت خودت بیشتر بگو.

ـ من زن سرپرست خانوار هستم. همسرم از تیر چراغ برق پایین افتاد و قطع نخاع شد. البته من چند سال قبل‌ از این موضوع، به دلیل اعتیادش از او جدا شدم.

فرزندانم ابتدا پیش همسرم بودند. ولی وقتی قطع نخاع شد سرپرستی آنها را به من واگذار کردند. خیلی سختی کشیدم.

 

 

 قبل از غسالی هم بیرون از خانه مشغول به کار بودی؟

 

ـ قبلاً در یک شرکت تبلیغاتی کار می‌کردم. مدتی هم در شرکت تعاونی کار می‌کردم و زن نمونه نیز شدم. یک زمانی هم گل‌فروشی داشتم؛ جواز کسب هم دارم و 2 بار هم در نمایشگاه از من تقدیر شد. دسته‌گل عروس و سفره عقد درست می کردم و در این زمینه مهارت کافی داشتم.

یکی از خاطراتت را بگو.

ـ هفته پیش زنی را آوردند بهشت زهرا که مادر چند شهید بود و همسرش نیز به شهادت رسیده بود. من برایش دعا خواندم و خدا رو شکر کردم که لیاقت داشتم این زن را غسل دهم و برایش بسیار دعا کردم.

دختر آن زن نامم را پرسید و گفت به برادرش که در نجف است می‌گوید برای من دعا کند.

بدترین خاطره‌ات هنگام شست‌‌وشوی مرده‌ها چه بوده؟

ـ بدترین زمان وقتی بود که جنازه‌های مهماندارهای جوانی را آوردند که هواپیمای‌شان سقوط  کرده بود. خیلی ناراحت شدم و تا چند روز گریه می‌کردم. حتی رفتم سر قبرشان و خانواده‌هایشان را دیدم. خانواده‌هایشان می‌گفتند تو دختر جوان مرا غسل دادی.

واکنش مردم به شغلت چیست؟

ـ خیلی‌ها نمی‌دانند من در غسالخانه کار می‌کنم ولی وقتی برای اجاره کردن خانه می‌روم و صاحبخانه خیلی در کارم ریز می‌شود که دقیقاً در کدام قسمت شهرداری مشغول به کار هستم، وقتی می‌گویم در بهشت زهرا مشغول به کارم، به من خانه اجاره نمی‌دهند و به شدت می‌ترسند. البته در حال حاضر صاحبخانه‌ام نمی‌داند در بهشت زهرا کار می‌کنم. به او گفته‌ام در شهرداری مشغول به کار هستم.

 

 وضعیت اقتصادی‌تان چطور است؟

ـ مدیرعامل بهشت زهرا از خانه همه غساله‌ها بازدید کرد. وقتی با هیئت همراه به خانه ما آمد و دید بر روی موکت می‌خوابیم و هیچ وسیله‌ای در خانه نیست، به شدت ناراحت شد. برای‌مان وسایل زندگی تهیه کردند و  15 میلیون تومان هم وام دادند. خدا خیرش دهد. به وضعیت زندگی تمام غساله‌ها رسیدگی می‌کند.

9 میلیون تومان دیگر هم به ما وام دادند ولی اتفاق ناگواری برای من رخ داد. پارسال طلاهای خواهرم در خانه ما بود و آنها به مسافرت رفته بودند. دزد خانه را زد و تمام طلاها را برد که من مجبور شدم خسارت طلاها را بپردازم. پرونده دزدی هم موجود است. باور نمی‌کنید الان کل حقوقم بابت قسط می‌رود.

 خانواده‌ات کمک می‌کنند؟

ـ از کسی توقع ندارم. باید پول مسکن مهر را تا پایان شهریور بدهم ولی ندارم. دلم نمی‌خواهد دستم را جلوی کسی دراز کنم. من الان هم مشکل مسکن دارم تا سرپناهی برای بچه‌هایم باشد. دعا می‌کنم زودتر این مشکل حل شود.

با وجود مشکلاتی که دارم شاید باورتان نشود ولی ماه رمضان همه خواروبار خودم را به یک خانواده نیازمندتر از خودمان دادم. آنها از ما محتاج‌تر بودند. اگر یک نفر پول بخواهد، با اینکه خودم به شدت نیازمندم می‌دهم و می‌گویم شاید او از من بیشتر نیاز داشته باشد.

باورتان نمی‌شود وقتی خانواده شوهر سابقم، بچه‌ها را به من دادند، من بودم و 2 بچه و 2 ساک لباس. 3 روز بود غذا نخورده بودیم. بچه‌هام از گرسنگی، آب‌جوش تلیت می‌کردند و می‌خوردند. خیلی سختی کشیدم ولی به هیچ کس نگفتم(گریه).

واکنش مردم وقتی برای خواستگاری دخترت می‌آیند، در مقابل شغل شما چیست؟

ـ چند وقت پیش دخترم خواستگار داشت. داماد کارمند بانک بود. به خاطر شغلم نتوانستم دخترم را راهی خانه بخت کنم. دخترم گریه می‌کرد و التماس می‌کرد مامان! اینها متوجه نشوند شما کجا کار می‌کنید. من به آنها گفته‌ام شما کارمند شهرداری هستید؛ نمی‌خواهم بدانند شما غسال هستید.

خانواده شوهرت کمکی نمی‌کنند؟

ـ زمانی که بچه‌ها را از من گرفته بودند یک روز از مدرسه دخترم تماس گرفتند که بچه‌ات مریض شده. وقتی رفتم دخترم را ببینم دیدم دخترم کم‌خونی شدید گرفته است.

دخترم رنگ و رو پریده بود ولی خانواده شوهرم حاضر نبودند او را به من بدهند.

رفتم دیدن مادرشوهرم برایش کادو خریدم و بابت نگهداری فرزندانم از آنها تشکر کردم. سه روز بعد رفتم فرزندانم را گرفتم تا چند روز پیش من باشند. مادرشوهرم به من گفت حالا که از پسرم جدا شدی، من هم می‌روم برای پسرم یک دختر 14 ساله می‌گیرم.

من گفتم پسرت کراکی بود. من خیلی تلاش کردم ترک کند ولی این کار را نکرد. من برای زندگی‌ام زحمت کشیدم ولی پسرتان با من همراه نبود.

وقتی شوهر سابقم را دیدم، فقط به او گفتم حالا که زندگی ما را نابود کردی، از خدا می‌خواهم نه پیر شوی و نه خوار؛ فقط می‌خواهم اسیر رختخواب شوی. چند روز بعد خانواده شوهرم به من زنگ زدند و گفتند شوهر سابقم از بالای تیر چراغ برق پرت شده پایین و معلول شده. گفتند بیا بچه‌ها را با خودت ببر. در حال حاضر هم همسر سابقم در کهریزک بستری است.

 





تاریخ ارسال مطلب : شنبه 92/5/26 | نویسنده : alamdarbasir


 

تمامی حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به علمدار بصیر می باشد و انتشار مطالب با ذکر منبع مانعی ندارد.
طراحی و اجرا : مرکز فرهنگی صالحون